سؤال : . . . معصوم يعنی چه ؟ آيا اين ، ساخته منطق ما شيعه است يا
مبانی دارد و ما پرورشش داده و بهترش كردهايم ؟ اصولا آيا به كسی معصوم
میگوئيم كه گناه نكند يا كسی كه علاوه بر گناه ، اشتباه هم نكند . ما
بيست سال پيش در جلسه درس مرحوم ميرزا ابوالحسن خان فروغی شركت
میكرديم . ايشان به خصوص در مسئله عصمت مطالعات مخصوص و عقايد خاصی
داشت و خيلی هم مفصل و تميز صحبت میكرد و ما هشتاد درصد از صحبتهايش
را نمیفهميديم ولی از بيست درصدش كه میفهميديم ، عصمت را يك جور
ديگری تعريف میكرد . میگفت معصوم كسی نيست كه گناه نكند . ما خيلی
افراد را داريم كه در زندگيشان گناه نكردهاند اما به آنها معصوم نمیگويند
. حالا به آن منطق كاری نداريم . قطعا آقای مطهری جوابی دارند كه معصوم
چيست . اما اگر معصوم كسی است كه بايد اشتباه هم نكرده باشد ، ما
میبينيم از ائمه دوازگانه بيش از دو نفرشان خلافت نكردند : حضرت علی و
حضرت امام حسن به مدت خيلی كوتاهی . و شك
نيست كه اينها در امر خلافت و اداره مملكت اشتباهاتی كردند و به لحاظ
منطق تاريخ بحثی در اين اشتباهات نيست . و اين ، با آن تعريف معصوم
جور در نمیآيد . مثلا حضرت امام حسن كسی را كه مأمور كرد با معاويه بجنگد
عبيدالله عباس بود . يا خود حضرت امير كه عبدالله بن عباس را حاكم
بصره كرد اگر میدانست كه اين آدم يك چنان رسوايی به بار میآورد و آنطور
كثافتكاری میكند ، مسلم اين كار را نمیكرد . پس مسلم اين مطلب را
نمیدانست يعنی قبلا فكر میكرد كه او بهترين كسی است كه برای اين كار
انتخاب كرده و بعد خراب از آب در آمد . و اگر تحقيق بيشتری درباره
دوره حكومت حضرت بكنيم حتما خيلی از اين مسائل هست و به لحاظ تاريخی
هيچ ايرادی ندارد ولی با اين تعريف عصمت جور در نمیآيد .
. . . اينكه بنده عرض كردم كه اين نوع بحث كردن به اصطلاح يك طرفه كه
يك عدهای كه همه موافق هستند در يك بحثی شركت كنند زياد مفيد نيست ،
برای اينست كه واقعا انسان وقتی يك عقيدهای دارد ، آنرا دوست دارد و
تمايل ندارد كه بر خلاف عقيدهاش چيزی بشنود به خصوص ما كه از كودكی در
افكارمان حب تشيع و خاندان علی بوده و هيچوقت انتقاد نشنيدهايم . شايد
انتقاد نسبت به خود دين و اصول دين و حتی توحيد و خدا پرستی را خيلی
راحتتر شنيدهايم اما انتقاد به تشيع و ائمه و اينكه كسی از زندگی آنها
ايراد بگيرد كه چرا اين كار را كردند و آن كار را نكردند ، نشنيدهايم .
به همين جهت برای ما خيلی شاق است كه كسی مثلا به امام حسن ايراد بگيرد
يا احيانا به امام حسين ايراد بگيرد كه آن خيلی مشكلتر است .
ولی مثلا اين آيهای كه جناب آقای مطهری در جلسه اول و در اين جلسه روی
آن تكيه كردند كه میگويد افرادی كه نماز میخوانند و زكات میدهند در حالی
كه ركوع میكنند ، و بعد استدلال كردند كه اين جز درباره حضرت علی و آن
حالتی كه اتفاق افتاد كه در حال ركوع انگشترش را داد نيست ، به نظر من
زياد منطقی و معقول به نظر نمیرسد زيرا اولا ما در شرح حال حضرت علی
شنيده و خواندهايم كه ايشان در حال نماز اينقدر توجهش به خدا بود كه
افراد را [ نمیشناخت ] و گفتهاند حتی در حال وضو گرفتن نيز افرادی را كه
از جلويش عبور میكردند نمیشناخت . چطور میشود كه چنين شخصی در حال نماز
باشد و آنقدر حواسش به ديگران باشد كه آن فقير از در وارد میشود و گدايی
میكند و كسی به او چيزی نمیدهد و حضرت انگشترش را بيرون میآورد و به او
میدهد . و تازه اين كار خوبی نيست كه به گدا پول بدهيم . به گدا پول
دادن آنچنان اهميت ندارد كه انسان نمازش را اقلا به لحاظ روانی ناقص
كند يا بدان لطمه برساند . به علاوه زكات به انگشتر تعلق نمیگيرد و مطابق
فتوای فقهای شيعه جزء چيزهايی نيست كه به آنها زكات تعلق میگيرد .
گذشته از اين ، عدهای كه خيلی در اين مورد تعصب دارند برای اينكه اين
موضوع را بزرگتر جلوه دهند گفتهاند كه اين انگشتر هم خيلی گرانقيمت بوده
در حالی كه حضرت امير انگشتر گرانقيمت دستش نمیكرده است .
جواب : مسئلهای كه ايشان گفتند يك افرادی هم باشند كه در جهت مخالف
صحبت كنند ، البته برای همه جلسات يك امر مفيدی است . جواب اين را
من نبايد بدهم . من همين قدر اقرار میكنم كه كار خوب و مفيدی است .
اما مسئله عصمت . معنی عصمت چيست ؟ يك وقت هست كه انسان اينطور
فكر میكند كه عصمت يعنی اينكه خداوند افراد مخصوصی از بشر را هميشه
مراقبت میكند كه هر وقت اينها تصميم میگيرند گناهی را مرتكب شوند ،
فورا جلويشان را میگيرد . مسلم است كه عصمت به اين معنی نيست و اگر هم
باشد برای كسی كمالی نيست . اگر كودكی را يك كسی هميشه مراقب باشد و
هيچگاه نگذارد كه او كاری را كه نبايد بكند انجام دهد و مانعش باشد ،
اين ، كمالی برای آن كودك شمرده نمیشود . ولی يك مطلب ديگر هست كه از
قرآن استنباط میشود و آن اينكه ما میبينيم كه قرآن درباره يوسف صديق در
آن تنگنايی كه آن زن از او كام طلبی میكرد میگويد : « و لقد همت به »آن
زن آهنگ يوسف را كرد « و هم بها لولا ان رأی برهان ربه »( 1 ) . و
يوسف هم اگر نبود كه دليل پروردگار مشهودش بود ، آهنگ او را میكرد .
يعنی او هم يك بشر بود ، يك جوان بود و غريزه داشت . آن زن به طرف
يوسف رفت ولی يوسف به طرف او نرفت ، يوسف هم اگر نبود كه داشت يك
شهودی میكرد ، به سوی او میرفت . يوسف به حكم اينكه با ايمان بود و
ايمان او يك ايمان كامل و در حد ايمان شهودی بود و بدی و زيان اين كار
را میديد ، همان ايمانی كه خدا به يوسف داده بود ، مانع و نگهدارنده او
از اين كار بود .
هر فردی از افراد ما بدون آنكه يك قوهای به زور جلوی ما را گرفته باشد
، از بعضی لغزشها و گناهها معصوم هستيم به خاطر كمال ايمانی كه ما به خطر
آن گناهان داريم . مثلا خود را از بالای پشت
پاورقی :
1 - سوره يوسف ، آيه . 24
بام يك ساختمان چهار طبقه پرت كردن يا خود را داخل آتش انداختن يك
گناه است اما ما اين گناه را هرگز مرتكب نمیشويم چون خطر و زيان آن
برای ما ثابت و مجسم است . میدانيم دست به برق گرفتن همان و جان تسليم
كردن همان . فقط وقتی اين گناه را مرتكب میشويم كه از آن خطر چشم پوشيده
باشيم . ولی يك بچه دست به آتش میزند . چرا ؟ چون خطر اين گناه آنچنان
كه برای ما مسجل است برای او مسجل نيست . يك نفر آدم عادل ملكه تقوا
دارد و به همين جهت بسياری از گناهان را اصلا انجام نمیدهد . همان ملكه
به او در اين حد عصمت میدهد . بنابراين عصمت از گناه بستگی دارد به
درجه ايمان انسان به گناه بودن آن گناه و خطر بودن آن خطر . ما گناهان را
تعبدا پذيرفتهايم كه گناه است يعنی میگوئيم چون اسلام گفته است شراب
نخور ما نمیخوريم ، گفته قمار نكن نمیكنيم . كم و بيش هم میدانيم كه بد
است اما آنچنان كه خطر خود را در آتش انداختن بر ايمان مجسم است ، خطر
اين گناهان برای ما مجسم نيست . اگر ما همان اندازه كه به آن خطر ايمان
داريم به خطر اين گناهان نيز ايمان میداشتيم ، ما هم از اين گناهان معصوم
بوديم . پس عصمت از گناه يعنی نهايت و كمال ايمان . آن كسی كه میگويد
: « لو كشف الغطاء ما ازددت يقينی » ( 1 ) اگر پرده هم برافتد بر يقين
من افزوده نمیشود ، قطعا معصوم از گناه است . او در اين سوی پرده هم
پشت پرده را مجسم میبيند . يعنی مثلا او حس میكند كه با يك دشنام دادن
در واقع عقربی برای جان خود آفريده ، و به همين دليل چنين كاری نمیكند .
در اينكه قرآن نيز از ايمانهايی در اين درجه ياد میكند شك نيست . و
لهذا عصمت نسبی است يعنی
پاورقی :
1 - سفينة البحار ، ج 2 ، ص 734 ( از علی عليهالسلام ) .
مراتب و درجات دارد . معصومين نسبت به آن چيزهايی كه برای ما گناه
است و گاهی مرتكب میشويم و گاهی اجتناب میكنيم ، معصوم هستند و هرگز
گناه نمیكنند ولی آنها هم مراحل و مراتبی دارند و نيز همه مثل همديگر
نيستند . در بعضی از مراحل و مراتب آنها مثل ما هستند در اين مرحله .
همانطور كه ما نسبت به گناهان عصمت نداريم ، آنها [ در آن مراحل و
مراتب ] عصمت ندارند . از آن چيزی كه ما آنها را گناه میشماريم آنها
معصوم هستند ولی چيزهايی برای آنها گناه است كه برای ما حسنه است چون
ما [ به آن درجه ] نرسيدهايم . مثلا اگر يك شاگرد كلاس پنجم يك مسئله
كلاس ششم را حل كند برای او فضيلت است و جايزه دارد اما اگر همان مسئله
را شاگرد كلاس نهم حل كند چيزی برايش شمرده نمیشود و ارزشی ندارد .
چيزهايی كه برای ما حسنات است ، برای آنها گناه است .
اينست كه ما میبينيم قرآن در عين حال به انبياء نسبت عصيان میدهد :
« و عصی آدم ربه »( 1 ) ، يا به پيغمبر (ص) میگويد : « ليغفر لك الله
ما تقدم من ذنبك و ما تأخر »( 2 ) . اينها میرساند كه عصمت يك امر
نسبی است ، او در حد خودش و ما در حد خودمان . پس ماهيت عصمت از
گناه بر میگردد به درجه و كمال ايمان . انسان در هر درجهای از ايمان باشد
، نسبت به آن موضوعی كه نهايت و كمال ايمان را به آن دارد يعنی در
مرحله « و لولا ان رأی برهان ربه »است ، قهرا عصمت دارد . نه اينكه
شخص معصوم هم مثل ماست ، هی میخواهد برود به طرف معصيت ، ولی مأموری
كه خدا فرستاده
پاورقی :
1 - سوره طه آيه . 121
2 - سوره فتح آيه . 2
دستش را میگيرد و مانع میشود . اگر اينطور باشد هيچ فرقی بين بنده و
اميرالمؤمنين نيست چون هم من به طرف گناه میروم و هم او ، منتها برای
او يك مأمور فرستادهاند كه مانع میشود ولی برای من مأمور نفرستادهاند .
اگر مأمور خارجی مانع گناه كردن انسان شود كه هنر نشد . مثل اينست كه
شخصی دزدی میكند و من دزدی نمیكنم ولی من كه دزدی نمیكنم به خاطر اينست
كه هميشه پاسبانی همراه من است . در اين صورت من هم مثل او دزد هستم با
اين تفاوت كه او دزدی است كه پاسبان جلويم را نگرفته و من دزدی هستم كه
پاسبان جلويش را گرفته . اين ، هنری نيست .
مسئله عمده در مسئله عصمت ، عصمت از گناه است . عصمت از خطا مسئله
ديگری است كه آن نيز دو گونه است . يكی مسئله خطای در تبليغ احكام است
كه بگوئيم پيغمبر احكام را برای ما بيان كرده است ولی شايد اشتباه كرده
، شايد خدا به گونهای به او وحی كرده و او اشتباها به گونهای ديگر گفته
همانطور كه ما اشتباه میكنيم ، به ما میگويند برو اين پيغام را برسان ،
بعد ما میرويم عوضی میگوئيم . يعنی اصلا اعتمادی به گفته پيغمبر نيست از
باب اينكه ممكن است اشتباه كرده باشد . قطعا چنين چيزی نيست .
اما در ساير مسائل . در اينجا آقای مهندس خيلی سرعت قضاوت نشان
دادند و به اميرالمؤمنين ظلم كردند و واقعا ظلم فاحشی بود . شما چطور به
اين سرعت قضاوت كرديد كه اگر شما به جای امير المؤمنين بوديد ، عبد
الله بن عباس را انتخاب نمیكرديد و . . . ؟ در اينگونه مسائل تاريخی
قضاوتهای ظنی مانعی ندارد . انسان درباره شخصی قضاوت میكند كه من فكر
میكنم اگر فلان كس در پانصد سال پيش به جای ان كار ، اين كار را میكرد
بهتر بود .
كسی میگويد قطعا ؟ میگويد من اينطور فكر میكنم . اين ، مانعی ندارد . ولی
در اينگونه مسائل قضاوت قطعی كردن حتی نه نسبت به اميرالمؤمنين ، نسبت
به افراد ديگر هم صحيح نيست . او حاضر در وقايع و مسائل بوده است و
عبدالله بن عباس را از ما و شما بهتر میشناخته است و اصحاب ديگرش را
هم از ما و شما خيلی بهتر میشناخته است . آنوقت ما اينطور قضاوت كنيم
كه اگر حضرت به جای عبدالله بن عباس كس ديگری را انتخاب میكرد ، او
آن كار را بهتر انجام میداد ، و او را انتخاب نكرد . اين ، سرعت در
قضاوت در اينگونه مسائل است . به علاوه شما خودتان در بياناتتان كه ما
هميشه استفاده كردهايم ، همواره اين مطلب را گفتهايد كه علی ( ع ) يك
سياست خاصی داشت و نمیخواست و نمیبايست يك ذره از آن سياست تخلف
كند ، و در اين سياست همراه نداشت ، خودش هم هميشه میگفت فرد ندارم
. همين عبدالله بن عباس و ديگران دائما میآمدند علی ( ع ) را توصيه
میكردند به انعطاف يعنی همان چيزی كه امروز به آن سياست میگويند . شما
بيائيد به من ثابت كنيد كه علی ( ع ) يك كادر كافی داشت و در آن كادر
كافی العياذ بالله اشتباه كرد . من كه نمیتوانم ثابت كنم كه يك كادر
كافی داشت . من همينقدر میدانم كه علی ( ع ) كه پيغمبر او را برای خلافت
تعيين كرده و خودش اينهمه فرياد میكشد راجع به اينكه خلافت را ربودند ،
وقتی بعد از زمان عثمان میآيند سراغش كه با او بيعت كنند ، عقب میكشد
و میگويد : « دعونی و التمسوا غيری فانا مستقبلون امرا له وجوه و الوان .
. . و ان الافاق قد اغامت و المحجة قد تنكرت » ( 1 ) زمينه و اوضاع ديگر
خراب شد و خلاصه نمیشود كار كرد
پاورقی :
1 - نهج البلاغه فيض الاسلام خطبه . 91
يعنی من فرد ندارم ، افراد را از دست دادهام ، من ندارم آدمی كه بتوانم
[ به كمك او اوضاع جامعه را ] اصلاح كنم. بعد میگويد : « لولا حضور الحاضر
و قيام الحجة لوجود الناصر » ... بر من ديگر حجت تمام شده ، من در مقابل
تاريخ عذری ندارم، تاريخ اين حرف را از من نمیپذيرد ، میگويند علی فرصت
را از دست داد . من با اينكه اين فرصت ، فرصت نيست ، ولی برای اينكه
تاريخ نگويد فرصت خوبی بود و از دست داد ، قبول میكنم . بنا بر اين او
خودش مدعی است كه [ فرد ] نيست و الان وقت خلافت من نيست .
درباره هر كسی انسان ترديد بكند ، درباره خود علی ( ع ) تاريخ هم ترديد
نمیكند كه او خودش را احق به خلافت میدانست از ديگران . سنيها هم اين
را قبول دارند كه علی ( ع ) خودش را احق به خلافت میدانست از ابوبكر و
عمر و . . . آنوقت چطور علی ( ع ) كه خودش را احق به خلافت میدانست از
ابوبكر و عمر ، بعد از عثمان كه میروند سراغش برای خلافت ، عقب مینشيند
و میگويد من اگر بعد از اين هم برايتان مشاور باشم بهتر از اين است كه
امير باشم . بنابراين چنين افرادی نداشته ، حالا به چه علل و عواملی ،
بحث ديگری است .
اما مسئله : « و يؤتون الزكاش و هم راكعون ». اولا اينكه ايشان فرمودند
زكات به انگشتر تعلق نمیگيرد ، اصلا به طور كلی انفاق كار خير را زكات
میگويند . اين زكات اصطلاحی كه امروز به كار میرود ، در عرف فقها علم
است برای زكات واجب ، و الا در قرآن اينطور نيست كه هر جا دارد :
« يقيمون الصلوش و يؤتون الزكاش »، مقصود همين زكات واجب است . زكات
يعنی صاف كردن مال ، پاك كردن مال و حتی پاك كردن روح و نفس . قرآن
به طور كلی
انفاق مالی را زكات مال يا زكات روح و يا زكات نفس میگويد . كما
اينكه كلمه صدقه هم همين طور است ، امروز صدقه مفهوم خاصی دارد ، اگر
مثلا میگوئيم صدقه سری . قرآن هر كار خيری را میگويد صدقه . اگر شما يك
بيمارستان بسازيد يا يك كتاب تأليف كنيد كه خير آن به مردم میرسد ، از
نظر قرآن صدقه است ، صدقة جارية . و لهذا كسانی از اهل تسنن هم كه
خواستهاند به مفهومی كه از اين آيه برداشت شده ايراد بگيرند ، به اين
كلمهاش ايراد نگرفتهاند كه زكات به انگشتر تعلق نمیگيرد ، چون آنها
وارد به ادبيات عرب هستند و میدانند كه زكات اختصاص به زكات واجب
ندارد .
و اما مسئله اينكه چرا در حال ركوع اينچنين شد ؟ اين ايراد را افرادی
از قدما مثل فخر رازی گرفتهاند كه علی ( ع ) هميشه در حال نماز آنچنان از
خود بيخود بود كه توجه به اطراف پيدا نمیكرد . چگونه شما میگوئيد كه در
حال نماز اين طور شد ؟ جواب اينست كه اولا اينكه علی ( ع ) در نماز از
خود بيخود میشد ، يك حقيقتی است اما اينجور نيست كه همه حالات اوليای
الهی ، هميشه مثل همديگر بوده است . خود پيغمبر اكرم هر دو حال برايش
نقل شده ، گاهی در حال نماز يك حالت جذبهای پيدا میكرد كه اصلا طاقت
نمیآورد كه اذان تمام شود ، میگفت : « ارحنا يا بلال ! » زود [ باش ] كه
شروع كنيم به نماز . گاهی هم در حال نماز بود ، سر به سجده میگذاشت ،
امام حسن يا امام حسين يا نوه ديگرش میآمد روی شانهاش سوار میشد و
حضرت با آرامش صبر میكرد كه اين بچه نيفتد ، سجدهاش را طول میداد تا
اينكه او بلند شود . يك دفعه پيغمبر اكرم ايستاده بود به نماز . جلوی
محل نماز گويا كسی آب دهان انداخته بود . پيغمبر ( ص ) يك قدم به جلو
برداشت و با پايش
روی آنرا پوشاند و بعد برگشت كه فقها از اين [ قضيه ] مسائلی را در باب
نماز استخراج كردهاند . سيد بحر العلوم میگويد :
و مشی خير الخلق فی المحراب |
يفتح منه اكثر الابواب |
يعنی اينكه پيغمبر ( ص ) در حال نماز دو قدم رفت جلو ، آن كار را كرد
و برگشت ، خيلی مسائل را حل میكند كه در باب نماز چه مقدار عمل خارج
جايز است يا جايز نيست و خيلی چيزهای ديگر . بنابر اين حالات مختلفی
بوده است .
مطلب ديگری كه عرفانی است اينست كه آنها كه روی مذاقهای عرفانی سخن
میگويند معتقدند كه اگر انجذاب خيلی كامل شد ، در آن ، حالت برگشت
است يعنی شخص در عين اينكه مشغول به خدا هست ، مشغول به ماوراء هم
هست . آنها اين طور میگويند و من هم اين حرف را قبول دارم ولی در اين
جلسه شايد خيلی قابل قبول نيست كه ما بخواهيم عرض بكنيم . مثل مسئله
خلع بدن است . افرادی كه تازه به اين مرحله میرسند ، يك لحظهای ، دو
لحظهای ، يك ساعتی خلع بدن میكنند . بعضی افراد در همه احوال در حال خلع
بدنند . ( البته من معتقد هستم و ديدهام ) مثلا الان با ما و شما نشستهاند
و در حال خلع بدن هستند . به نظر آنها آن حالتی كه در وقت نماز تير را
از بدنش بيرون بكشند و متوجه نشود ، ناقصتر از آن حالتی است كه در حال
نماز توجه به حال فقير دارد ، نه اينكه در اينجا از خدا غافل است و به
فقير توجه كرده ، بلكه آنچنان توجه به خدايش كامل است كه در آن حال
تمام عالم را میبيند . پس بنابر اين با اين قرائن نمیشود اينها را رد
كرد .
نظرات شما عزیزان: